من از زمره‌ی کسانی هستم که حافظ را شاعرترین شاعران می‌دانند. حافظ خود شعر است در تمامیت معنای آن.حافظ تاج سر همه‌ی شاعران در همه‌ی زمان‌ها و در همه‌ی زبان‌هاست. حافظ شاعری آسمانی است و دست زمینیان به او نمی‌رسد. فهم منظومه‌ی فکری و فلسفه‌ی حیات او از دسترس زمینیان خارج است؛ برای فهم حافظ باید بر بال معنا و خیال نشست و به آسمان رفت و... هر چند چون شاعر است، هر کسی از ظنّ خود یارش می‌شود. او به راستی لسان الغیب است.

این مقدمه را گفتم تا برسم به سعدی؛ شاعری که در تعبیر ویکتور هوگو، نویسنده‌ی فرانسوی، نماد عظمت شرق است. به تعبیر هانری ماسه، در سخن سعدی پیوستگی دائم و اعتدال میان تخیّل و تعقّل در هم آمیخته است. فلسفه‌ی عقل سلیم و اخلاق عملی با سبْک و سیاقی بسیار هموار بیان شده است و به بیان ارنست رونان، سعدی به‌واقع یکی از ماست. این‌که برخی سعدی را تناقض‌گو نامیده‌اند به نظرم درست درنیافته‌اند که پاهای مردی چون سعدی روی زمین است و او بال نمی‌گیرد برای برخاستن از زمین؛ با زمینیان کار دارد؛ درد زمینیان درد اوست و به‌دنبال راه و رسم درست و عاشقانه‌زیستن و آدمیت ورزیدن است.

 سخن سعدی را گوش کنیم :

صاحبدلی به مدرسه آمد ز خانقاه

بشکست عهد صحبت اهل طریق را

گفتم میان عالم و عابد چه فرق بود

تا اختیار کردی ازآن، این طریق را

گفت آن گلیم خویش به در می‌برد ز موج

وین جهد می‌کند که بگیرد غریق را

 

توجه داشته باشیم ما همواره در طول تاریخ میان نجات‌غریق بودن و خلوت‌گزینی و اعتزال، به‌تناسب شرایط، اوضاع و احوال‌مان در نوسان بوده‌ایم و... در اصل تناقض از خصوصیات ما و جامعه‌ی ما بوده است؛ به دلایل معلوم که جای بحث آن این‌جا نیست. سعدی آنچه شرط بلاغ است را با ما می‌گوید؛ خواه پند بگیریم خواه ملال، «إنَّا هدیناه السبیل إمَّا شاکراً و امّا کفُورا» راه را نشان‌مان می‌دهد. سعدی هم ناقد و مصلح اجتماعی است و هم سراپا مهر و شوریدگی است. عشق در زبان و بیان سعدی هرچند زمینی، اما سوزان و شوریده است:

هزار جهد بکردم که سرّ عشق بپوشم...

حیف بُود مردن بی عاشقی...

عشق آدمیتی است گر این ذوق در تو نیست...

هر که عاشق نبود مرد نشد...

درد عشق از تندرستی خوشتر است...

هر که معشوقی ندارد عمر ضایع می‌گذارد...

گفتم از آسیب عشق روی به عالم نهم...

و...

 

آنچه امروز از سعدی برای ما مهم است این است که : او اهل مدارای حکیمانه در سپهر سیاست و جامعه است و سعدی فرد و جامعه‌ی زمان خود را زیر تیغ نقد می‌برد و مصلحانه ارائه‌ی مشی و طریق می‌کند. سعدی هر چند پیش‌تر از ماکیاول منطق قدرت را در جامعه و سیاست می‌کاود، اما دغدغه‌ی اصلاح و آدمیت را فرو نمی‌گذارد.

خلاصه‌ی سخنم اینکه امروز شاید بیش از هر زمان دیگر به سعدی نیازمندیم، رجوع به سعدی از نشانه‌های مراجعه‌ی ما به اعتدال و خردگرایی است. با آن اندیشمند نامدار موافقم که راه رسیدن به تجدّد ایرانی یا به تعبیری تجدّد بومی، ‌از حافظ می‌گذرد و حافظ افق نو و جدیدی در دنیای امروز برای ما باز می‌کند و اما برای طی مسیر در راه رسیدن به تجدّد ایرانی و بومی‌، دست در دست سعدی باید گذاشت و با آموزه‌های او با سنّت مواجه شد و دست به سنّت‌سازی زد.

 

«به‌مناسبت اول اردیبهشت روز سعدی»